به بچم گفتم یه نقاشی در مورد خدا بکش ،
اصلا خدا رو بکش اونم یه صفحه پر از گل و
درخت کشید بالاشم یه خورشید بزرگ با
خطوط نورانی پرسیدم خدا کدومشه
خطای نورانی رو نشونم داد و من با خودم
فکر کردم خدا همشه تمام یک صفحه نقاشی.
سعید نفیسی میگه :
ازدواج پیوندی است که
از درختی به درخت دیگر بزنند،
اگر خوب گرفت هر دو ”زنده” می شوند و
اگر ”بد” شد هر دو می میرند .
گاهی چه دیر میفهمیم
و چه زود از دست میدهیم
و چه ساده فراموش میکنیم
اما همواره تلخ میگذریم...
از عرش صدای ربنا می آید
آوای خوش خدا خدا می آید
فریاد که درهای بهشت باز کنید
مهمان خدا سوی خدا می آید
التماس دعا
یکی را دوست می داشتم ولی دادگاه زندگی مارا محکوم
به جدایی کرد. می خواستم برای از دست دادنش اشک
بریزم ولی تمام اشک هایم را برای به دست آوردنش
ریخته بودم از خدا می خوام توان این را به من بدهد که
یک بار فریاد بکشم :
نامرد
راست میگم دیگه تسلیمه تسلیمم .دیگه فهمیدم که
هر چی تو بخوای همون میشه . دیگه متوجه شدم
که نمیشه با تقدیر مبارزه کرددیگه ایمان آوردم که
تو تنها ترین قدرت مطلق جهانی . خداجون تسلیم
خداجون دیگه دارم کم میارم . دیگه دارم زانو میزنم .
خدایا راه رو تو نشونم بده . آخه من که توی این دنیای
به این بزرگی به یه امید که بیشتر زنده نبودم .
شاید امیدم نا امید شده ولی من با وجودت هیچ
موقع خودمو نا امید نمی بینم . خداجون من که
میدونم از پس هر کاری برمیای واسه همین اینقدر
صدات می کنم . اگه تو هم تنهام بذاری اونوقت
من با کدامین امید باید زندگی کنم . خداجون تسلیم .
خداجون احساس می کنم که دارم تو خودم مچاله
میشم . احساس می کنم تموم دنیا رو سرم اوار میشه .
احساس می کنم هرلحظه دارم به مرگ نزدیکتر میشم .
احساس می کنم دارم از درون نابود میشم . خداجون
تسلیم . خداجون می خوای امتحانم کنی ؟! باشه
حرفی نیست . می خوای ضعفمو بهم نشون بدی ؟!
قبول، ولی خداجون داری خیلی سخت می گیری ؟!
می ترسم نتونم تو امتحان قبول بشم شاید هم تا
حالا رفوزه شدم خداجون هوامو داشته باش .
خداجون من تسلیم
ولی تو رو به یگانگیت قسم ، تو رو به بزرگیت قسم ،
تو رو به خودت قسم ، تورو به حرمت تموم کسانی که
دوستشون داری قسم ، خداجون کمکم کن بدون تو و
کمک تو نمیتونم دووم بیارم .خداجون میدونم صدامو
میشنوی ولی منتظر جوابت می مونم .
آنجا که کشتن عاطفه فرهنگ میشود
دلها برای مردن گل سنگ میشود
من بیصدا به یاد خودم ساز میزنم
آری
دلم برای خودم تنگ میشود
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند
حیف من زاده ی امروزم.
خدایا جهنمت فرداست
پس چرا امروز می سوزم.
وقتی که خاکم میکنن بهش بگید پیشم نیاد
بگید که رفت مسافرت بگید شماره ای نداد
یه جور بگین که آخرش از حرفاتون هول نکنه
طاقت ندارم ببینم به قبر من نگاه کنه
دونه به دونه عکسامو بردارید آتیش بزنید
هرچی که خاطره دارم برید و از بیخ بکنید
نزارید از اسم منم یه کلمه جا بمونه
نمیخوام هیچوقت تنمو توی گورم بلرزونه
برو نمیخوام ببینی خونه ی من خالی شده
همدم من به جای تو ریگای پوشالی شده
اونکه میگفت میمرد برات دیدی راست راستی مرد
رفت و همه خاطرشم به خاطرت برداشت و برد
بهش بگید نشست به پات بهش بگید نیومدی
بگین هنوز دوستت داره با اینکه قیدشو زدی
نشونیه قبر منو بهش ندین خوب میدونم
میاد جای همیشگی سر قرار تو رودخونه
برو آتیش به قلب من نزن بزار نگاهت از یادم بره
بزار واسه همیشه قلب من شل بشه با کلی خاطره
خداوندا غرورم را شکستند
پل سبز عبورم را شکستند
چه بی رحمانه در پاییز غربت
دل سنگ صبورم را شکستند
در جایی خواندم که
دیوارهای دانشگاه را بلندتر از دیوارهای زندان ساخته اند
خُب حق دارند چون
نگهبانی از فکرها خیلی دشوارتر از نگهبانی از جرم است...