عشق مثله آبه،میتونی توی دستات قایمش کنی،
اما آخرش دستتُ باز میکنی و میبینی که نیستش
قطره قطره چکیده، بدون اینکه بفهمی دستت پُر از خاطرست...
جعبه مداد رنکی
دوازده تا بودن، دوازده تا رنگ و وارنگ، دوازده تا دراز و کوتاه.
آبی از همه کوتاه تر بود ،گفت: من آسمونم، من دریام، چشمم ...
قهوه ای و کرمی با هم گفتن: من خاکم، تنه درختم ...
سبز هم کوتاه بود ، گفت: من درختم، برگم ...
قرمز گفت: من گلم ، لبم ...
نارنجی گفت: من خورشیدم ...
. . . . . .
. . . . . .
سیاه گفت: من شبم، تاریکی ام، سایه ام ...
سفید اما هیچی نگفت. از همه بلندتر بود . . . حتی یک بار هم تن تیز مداد
تراش لمسش نکرده بود ...
تلاوت قران
پیامبر اکرم (ص):
از خواندن قرآن غافل مشو ؛ زیرا قرآن دل را زنده می کند و
از فحشا وزشت کاری و ستم بازمی دارد .
شب های قدر
پیامبر اکرم (ص):
هر کس شب قدر را احیاء بدارد ، تا سال آینده عذاب از او
برداشته می شود .
دیگران را ببخش
،نه به این علت که
آنها لیاقت بخشش تورا دارند،
به این علت که تو لیاقت
آن را داری که آرامش داشته باشی.
هر سحر با یاد تو در گریه ام می خوانمت
تا به کی از سوز دل ناله ز هجرانت دهم
می نویسم روی هر گل نام زیبای تو را
تا که شاید این شب جمعه ملاقاتت کنم
بی قرارم مهدیا از بهر دیدار رخت
تا به کی از مادرت زهرا تمنایت کنم؟؟؟
اللهم عجل لولیک الفرج
مرد و زن جوانی سوار برموتور در دل شب می راندند.
آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواشتر برو, من می ترسم
زن جوان:خواهش میکنم من خیلی می ترسم
مرد جوان: خوب, اما اول باید بگی که دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم, حالا میشه یواش تر برونی
روی سر خودت بذاری. آخه نمیتونم راحت برونم.اذیتم میکنه.
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود.
برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید.
در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد,
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت.
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون اینکه زن جوان
را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت
و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود
و خودش رفت تا او زنده بماند....
سالروز تجلى انوار الهى، بعثت اشرف موجودات
خاتم انبیاء حضرت محمد مصطفى(ص)
بر همه مسلمانان مبارک باد...
میلاد مولود کعبه بر همگان مبارک
درسته که بهشت زیر پای مادر است ولی آرامش بهشت در آغوش پدر است.
... پدرم روزت مبارک ...
پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانـــم
پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟
او چه می خواهـــد؟
پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند،
بی هیچ دلیلی
پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند،
متعجب بـــود
یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند ، از خدا پرسید:
خدایا چرا زنها این همه گریه می کننـــد؟
خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام .
به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کنــــد
به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند
به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ،
او به کار ادامه دهد
به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره
در کنار او باشد
و به او اشکی داده ام تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد .
این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند
از آن استفاده کند
زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در
چشمانش جست و جو کرد زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست.
همیشه تو دنیا کلی فرقه بین آدما
این یه قانون شده ودیروز حالا نداره
یکی هفته ای یه بار پزشکشون میاد خونش
یکی دیگه داره می میره خرج مداوا نداره
یکی از بس شومینه گرمه میوفته از نفس
یکی واسه گرم کردن دستاش نا نداره...
زیر این گنبد بینایی
چاره ای نیست جز شکیبایی
کار او چیدن است و بر چیدن
کار ما مرگ یکدیگر دیدن
یه سوال جدی......
اگه یه روز خدا بیاد تو اتاقت یا خونت چی کار میکنی؟؟؟
نگی که خدا از رگ به ما نزدیکتره و از ما دور نمیشه و
از این حرفا . فکر کن از آسمون صاف اومده تو اتاقت
چی کار میکنی و چی بهش میگی؟؟؟
بین دو لب خنده چو گردد عیان
غصه وغم را ببرد از میان
فایده خنده بود بیشمار
از من ازاده در این روزگار
ترک غم رفته و اینده کن
خنده کن و خنده کن و خنده کن
سلام به همگی
به همه ی اونای که سر میزنن و سر نمیزنن ولی به یاد ما هستن یا شایدم ...وببخشیداگرمن کوتاهی می کنم ودیر به دیرمیام ...به قول یه عزیزی من دیگه
باید بروم دنبال زندگیم ! ولی با یه درد بزرگ که روی دلم موند ...
ای کاش ... وقتی که خدا سرنوشت مارو می نوشت یه کم مهربون تر بود!
همیشه نوشتن آرومم می کنه بعضی وقتا چنان به کاغذ و قلم دلم تنگ می شه و
وقتی بهش می رسم با تمام وجود تویه دستم لمسش می کنم!
لحظه ها... ثانیه ها.. دقایق... پاکند و مقدس... یادآور روزهائی پاک که جوششی ناب
مهمان قلب من وگنجیشکم میشد. روزهائی که ندانسته به شبیخون قلب و احساس
دعوت میشدم. روزهائی که ندانسته خدا لطفش را شاملم ساخته بود ومرا در
میهمانی نور و باران پذیرفته بود... این منم خوشبخت ترین بانوی دنیا ...
که در حالیکه احساس می کنم بهشت رادر کنار خود دارم؛ همراه نیمه دیگر وجودم؛
در تاریک و روشن جاده ای که به آسمان وصل می شود قدم برمی دارم...
امروزجشن یک سالگی وبلاگ دل تنگی منو گنجیشکمه .
دوست دارم ضمن تبریک این روز به همه دوستای گلم سینا /امیرورضا/یلدا/
رضا/امین/محسن/مجنون/سیاوشی/سیاوش/دخترنقاش/حسین/محیا/رضا/پرستش/
پویا/هدا/محسن/رضا/بهار/مهدی/هادی/فرهاد/لیلا/خانم کوچولو و اقای گلش
که در طول این یک سال من و گنجیشکم روتحمل کردن و در غم و شادیهام
کنارم بودن و تنهام نذاشتن تشکر کنم. و شعری از همایون وشادمهر رو
تقدیم می کنم به همه ی عزیزان و گنجیشکم ... (ربطی هم به سالروز نداره)
لالالالالا گل پونه بیا که بدون تو دل خونه
بیا که بدون توتن خستم لبریز از حس جنونه
لالالالالا گل لاله زندگی بی تو واسم محاله
بیا از اون وقتی که رفتی این دل داره همش میناله
گریه شده کار منو غصه شده همدم من
قطر اشک تو چشام شده شریک غم من
خونه بدون تو شده مثل یه زندون سوت و کور
من موندمو حق حق واسه خاطره های جور وا جور
بیا که با اومدنت تموم میشه دردای من
بیا که وقتی تو باشی قشنگ میشه دنیای من
بدون که تو حق حق من جز غم دوری حرفی نیست
بدون دلیل گریه هام جز بی تو بودن چیزی نیست
برای من که عاشقم عشق همیشگی تویی
اون که کنارش دل خوشم فقط تویی تویی تویی
اخه تو عزیز قصه هامیاخه تو شعر روی لبامی
اخه جون تو بسته به جونم
اگه بری دیگه نمی تونم
اخه اسم تو رو که می یارم
میشی همه دار و ندارم
از چی میترسی تو مهربونم
من که رو عشق تو موندگارم
یه شب میون بارون غرورمو شکستم
کاشکی بهت میگفتم
چقدر تو رو می خواستم
می خوام بازم بخونم
تو بارون از نگاهت
با اینکه خیلی خسته ام
بگذرم از گناهت