زندگی چون گل سرخی است٬ پر از خار٬ پر از برگ٬ پر از عطر لطیف
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و خار و گل و برگ٬ همه همسایه دیوار به دیوار همند..
الهی دلی ده که جای تو باشد
زبانی که در وی ثنای تو باشد
الهی عطا کن به این بنده چشمی
که بینایی اش از ضیای تو باشد
الهی عطا کن به من گوش و عقلی
که آن گوش پر از صدای تو باشد
گلی که محبوب خداوند باشد،
بدون باران هم رشد می کند و
آن بی شک ، حاصلی سبز از
طبیعت این روزگار خواهد بود .
قاصدک!
شعر مرا از بر کن؛
برو آن گوشه باغ؛
سمت آن نرگس مست؛
و بخوان در گوشش و
بگو باور کن
یک نفر یاد تو را
دمی از دل نبرد...
به بچم گفتم یه نقاشی در مورد خدا بکش ،
اصلا خدا رو بکش اونم یه صفحه پر از گل و
درخت کشید بالاشم یه خورشید بزرگ با
خطوط نورانی پرسیدم خدا کدومشه
خطای نورانی رو نشونم داد و من با خودم
فکر کردم خدا همشه تمام یک صفحه نقاشی.
در جایی خواندم که
دیوارهای دانشگاه را بلندتر از دیوارهای زندان ساخته اند
خُب حق دارند چون
نگهبانی از فکرها خیلی دشوارتر از نگهبانی از جرم است...
جعبه مداد رنکی
دوازده تا بودن، دوازده تا رنگ و وارنگ، دوازده تا دراز و کوتاه.
آبی از همه کوتاه تر بود ،گفت: من آسمونم، من دریام، چشمم ...
قهوه ای و کرمی با هم گفتن: من خاکم، تنه درختم ...
سبز هم کوتاه بود ، گفت: من درختم، برگم ...
قرمز گفت: من گلم ، لبم ...
نارنجی گفت: من خورشیدم ...
. . . . . .
. . . . . .
سیاه گفت: من شبم، تاریکی ام، سایه ام ...
سفید اما هیچی نگفت. از همه بلندتر بود . . . حتی یک بار هم تن تیز مداد
تراش لمسش نکرده بود ...
پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانـــم
پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟
او چه می خواهـــد؟
پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند،
بی هیچ دلیلی
پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند،
متعجب بـــود
یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند ، از خدا پرسید:
خدایا چرا زنها این همه گریه می کننـــد؟
خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام .
به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کنــــد
به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند
به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ،
او به کار ادامه دهد
به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره
در کنار او باشد
و به او اشکی داده ام تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد .
این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند
از آن استفاده کند
زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در
چشمانش جست و جو کرد زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست.
کودک دست زبر و پینه بسته پدر را در دست گرفت
و پرسید:بابا دستت رو اووف کردی؟
پدر با چشمانی لرزان به چشمان معصوم فرزند
نگاهی کرد و گفت:آره بابا...!
کودک پرسید:بابا چرا دستت رو اووف کردی؟!!!
پدر اشک چشمانش را پاک کرد و گفت:
چون تو نون دوست داری...!
کودک پدر را در آغوش گرفت و گفت:
بابا من دیگه نون دوست ندارم.دوست دارم دستت
خوب بشه. قول بده دستت خوب می شه؟!!!
پدر با دلی پر از اندوه و چشمانی پر از اشک
از خانه بیرون رفت.
آری این گونه باید زیست...
با دستانی پینه بسته و دلی پر ز اندوه...
تلاش نکن زندگی رابفهمی،
زندگی رازندگی کن!
تلاش نکن عشق رابفهمی،
عاشق شو !
وچنین است که خواهی دانست.
این دانستن حاصل تجربه توست.
لذتی که در فراق هست، در وصال نیست!
چون در فراق شوق وصال هست و
در وصال بیم فراق ...
آنچه درباره زندگی آموخته ام
در یک کلمه خلاصه می شود...
میگذرد...روبه روت فرداست.