مدیر وب لطفاً اینو تو وبلاگ بزار من کمک میخوام دارم میمیرم
سلام منم عاشق شدم عاشق یک دختری که هم محلی هستیم و تو یک روستای ییلاقی هستیم من 18 سالمه و اون 17 سالشه از بچگی ازش خوشم میومد ولی هر چی بزرگ تر میشدم بیشتر ازش خوشم میومد تا اینکه الان دیوونشم پسر عموش که دو سال از من کوچیکتره رفیقمه بهش گفتم به دختره که دختر عموشه بگه که من عاشقشم بهش گفت ولی اون دختره گفت من ازش خوشم نمیاد دیگه اسمم نیار ولی منم بهش گفتم من مگه کار بدی کردم از من بدی دیدی ؟بیا روستا حداقل حرفامو گوش کنمیگه ازت بدم نمیاد تو روستا زشته آخه تو روستا واسه آدم حرف در میارن من تا حالا با هیچ دختری دوست نشدم بر عکس پسرای امروزی فقط بخاطر اون انم دختر سنگینیه خلاصه من هر چی میگفتم بهونه میاره تازه شمارشم نمیده با تلفن پسر عموش بهش اس ام اس میدم پدرشم آدم زود جوش و با سیاستی هست و نمیزاره دخترش هر موقع بیرون بره دختره میگه من اهل دوستی نیستم وقت خودتو تلف نکن بعد گفتم قصدم ازدواجه گفت واست زود نیست گفتم چرا زوده ولی دارم میمیرم از دلتنگیت آخه روستای ما طرف شهمیرزاد است و دختره سمنان زندگی میکنه من ساری راهمون هم دوره گفتم میام بخاطرت سمنان که تو محل حرف در نیارن گفت اصلاً به درک که چرا باهات دوست نمیشم .ولی باز بهونه آورد گفت خواهرات با من لجن بعد من بیام با تو دوست بشم.
یک بار هم گفت من اصلاً با هیچ پسری نمیپرم چه تو چه پسر دیگه ای .
نمیدونم چه کار کنم دارم میمیرم از دلتنگی و بغض بخاطرش دارم سر کار هم میرم درسمم میخونم تمام تلاشمو میکنم نه مشروب میخورم نه سیگار میکشم نه قلیون آخه چرا از من خوشش نمیاد یعنی واقعاً خوشش نمیاد یا با سختشه با پسری دوست بشه من از این میترسم که ازدواج کنه چه کار کنم کمکم کنید شما به من بگید چه کار کنم آخه اون نباشه من نمیتونم زندگی کنم
بعضی ها میگن به خانواده ام بگم من فقط میخوام دختره از من خوشش بیاد و چند سال دیگه کار کارامو ردیف کردم و موقعی که میتونم خوشبختش کنم برم خواستگاریش.
راهش چیه ؟ کمکم کنید.
[قلب شکسته][ناراحت]
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
مدیر وب لطفاً اینو تو وبلاگ بزار من کمک میخوام دارم میمیرم
سلام منم عاشق شدم عاشق یک دختری که هم محلی هستیم و تو یک روستای ییلاقی هستیم من 18 سالمه و اون 17 سالشه از بچگی ازش خوشم میومد ولی هر چی بزرگ تر میشدم بیشتر ازش خوشم میومد تا اینکه الان دیوونشم پسر عموش که دو سال از من کوچیکتره رفیقمه بهش گفتم به دختره که دختر عموشه بگه که من عاشقشم بهش گفت ولی اون دختره گفت من ازش خوشم نمیاد دیگه اسمم نیار ولی منم بهش گفتم من مگه کار بدی کردم از من بدی دیدی ؟بیا روستا حداقل حرفامو گوش کنمیگه ازت بدم نمیاد تو روستا زشته آخه تو روستا واسه آدم حرف در میارن من تا حالا با هیچ دختری دوست نشدم بر عکس پسرای امروزی فقط بخاطر اون انم دختر سنگینیه خلاصه من هر چی میگفتم بهونه میاره تازه شمارشم نمیده با تلفن پسر عموش بهش اس ام اس میدم پدرشم آدم زود جوش و با سیاستی هست و نمیزاره دخترش هر موقع بیرون بره دختره میگه من اهل دوستی نیستم وقت خودتو تلف نکن بعد گفتم قصدم ازدواجه گفت واست زود نیست گفتم چرا زوده ولی دارم میمیرم از دلتنگیت آخه روستای ما طرف شهمیرزاد است و دختره سمنان زندگی میکنه من ساری راهمون هم دوره گفتم میام بخاطرت سمنان که تو محل حرف در نیارن گفت اصلاً به درک که چرا باهات دوست نمیشم .ولی باز بهونه آورد گفت خواهرات با من لجن بعد من بیام با تو دوست بشم.
یک بار هم گفت من اصلاً با هیچ پسری نمیپرم چه تو چه پسر دیگه ای .
نمیدونم چه کار کنم دارم میمیرم از دلتنگی و بغض بخاطرش دارم سر کار هم میرم درسمم میخونم تمام تلاشمو میکنم نه مشروب میخورم نه سیگار میکشم نه قلیون آخه چرا از من خوشش نمیاد یعنی واقعاً خوشش نمیاد یا با سختشه با پسری دوست بشه من از این میترسم که ازدواج کنه چه کار کنم کمکم کنید شما به من بگید چه کار کنم آخه اون نباشه من نمیتونم زندگی کنم
بعضی ها میگن به خانواده ام بگم من فقط میخوام دختره از من خوشش بیاد و چند سال دیگه کار کارامو ردیف کردم و موقعی که میتونم خوشبختش کنم برم خواستگاریش.
راهش چیه ؟ کمکم کنید.
[قلب شکسته][ناراحت]