فلک سیاره بخت من اندر اسمان گم شد
همایونی ، سهیلی داشتم اندر خزان گم شد
کشیدم تیره اهی از جگر ، اما نشان گم شد
زاندوه غمت ، در سینه ام راه فغان گم شد
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد
در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه از امروز تماشا دارد
نفس سوخته دارم به شتابید ای خلق
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارم
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
غم عالم نصیب جان ما بی
بدور ما فراغت کیمیا بی
رسد اخر بدرمان ، درد هر کس
دل ما بی که دردش بی دوا بی
شاتو بریان میگه:
خوشبختی توپی است
که وقتی می غلتد به دنبالش می رویم و
وقتی توقف می کند به ان لگد می زنیم.
بر ما سالی گذشت و
بر زمین گردشی و
بر روزگار حکایتی
امید که ان کهنه رفته باشد به نکویی و
این نوهمی اید به شادی
** نوروز مبارک**
نمی دانی...
چه می دانی که انسان بودن و ماندن چه دشواراست
چه رنجی می کشد ان کس که انسان است
در این دنیای بی سامان که ادمها عصا از کور می دزدند
من خوش باور ساه محبت جستجو کردم.
خدا ذات گل و ذات قناریست
خدا اثبات باران بهاریست
خدا در گل خدا در اب و رنگ است
خدا نقاش لین جمع قشنگ است
خدا را می توان از خلسه فهمید
خدا را در پرستش می توان دید
خدا در باطن اباد شراب است
خدا در قعر چشمان تو خواب است
خدا در هر نظر ایینه ماست
همین حالا خدا در سینه ماست
در گردش افلاک چه کردم نظری
در مردم آدمی ندیدم اثری
هر جا که سری بود فرو رفت بخاک
هر جا که خری بود برآورد سری
خانم پرل باک میگه :
انتخاب پدر و مادر دست خود انسان
نیست، ولی می توانیم مادر شوهر و
مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم.
باده ی تو نوشم و باز خمار توام
دانه و دام منی سخت شکار توام
می نگریزم ز درد - درد تو درمان من
فاصله هرچند دور - من به کنار توام !