گـفتگوی معصومـانه با خــــدا

پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانـــم

پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟

 او چه می خواهـــد؟

پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند،

 بی هیچ دلیلی

 پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند،

 متعجب بـــود

 یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند ، از خدا پرسید:

       خدایا چرا زنها این همه گریه می کننـــد؟

خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام .

به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کنــــد

به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند

به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ،

 او به کار ادامه دهد

به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند

به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره

 در کنار او باشد

 و به او اشکی داده ام تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد .

این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند

 از آن استفاده کند

زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در

   چشمانش جست و جو کرد زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست.