چه کردی با من گنجیشگکم....
 
امروز به سراغ دفتر نقاشی ام رفتم می خواستم از بین رنگهای قشنگ آن با یکی
 
خانه رویاهای عاشقی را به تصویر بکشم خانه ای که در آن سکوت همه جاحاکم
 
بود خانه ای که خانه آرزوها بود ولی هر چه در بین مدادهای رنگیم گشتم هر چه
 
مدادها را تراشیدم رنگی را پیدا نکردم که با آن خانه عاشقی را به تصویر در آورم.
 
                                                        ...گنجیشگکم...
 
چه کردی با من که از بین ۲۴ رنگ جعبه مداد رنگی رنگ سیاه را انتخاب کردم....
 
کجاست آن خانه....کجاست آن خانه ای که در آن به من یاد داده بود از پنجره به
 
آسمان نگاه کنم.... کاش کسی هوای پاک شهر را با طلاق آلوده نمی کرد..
 
کاش کسی طلاق را یاد آدما نمی داد.. کاش روی تمام دیوارهای کنار خیابان
 
با رنگ سرخ می نوشتند::
 
   «« بیایید هوای تازه و پاک شهر را با طلاق آلوده نکنیم.»»